تاپسو

تاپسو

تاپسو

تاپسو

آنها می توانستند صداهایی را بشنوند


آنها می توانستند صداهایی را بشنوند، فیلچ در حال اجرا به همان سرعتی که می توانست در برابر فریاد های پژو قرار بگیرد.

هرمیون آهسته گفت: "اوه، حرکت کن" او گرز هری را گرفت و قفل را زد و زمزمه کرد: "Alohomora!"



قفل کلیک کرد و درب باز شد - آنها از طریق آن انباشته شده، آن را به سرعت بسته، و گوش خود را در برابر آن گوش دادن، گوش دادن.

"فیچ گفت:" چطور آنها رفتند، Peeves؟ " "سریع، به من بگویید."

"بگو لطفا.' "

"آیا با من آشنا نیستید، Peeves، در حال حاضر جایی که آنها رفت؟"

Peeves در صدای غم انگیزش آزار دهنده گفت: "اگر حرف بزنید نباید چیزی بگویید."

"خوب - لطفا."

"هیچ چی! هاله هاها! به شما گفت: من نمی خواهم چیزی بگویم، اگر شما نمی گویید لطفا! هه هه! هوآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

هری زمزمه کرد: "او فکر می کند این درب قفل شده است." "من فکر می کنم که ما درست می شویم - خاموش می شود، نویلا!" برای نویلا در آخرین لحظه برروی آستین حمام هری بود. "چی؟"

هری تبدیل شد - و به وضوح دیدم، چه. برای یک لحظه، او مطمئن بود که او را به یک کابوس راه رفتن - این بیش از حد بود، در بالای هر چیزی که تا به حال اتفاق افتاده است.

همانطور که تصور می کرد، آنها در اتاق نبودند. آنها در یک راهرو بودند. راهرو ممنوعه در طبقه سوم و اکنون آنها می دانستند که چرا ممنوع است.

آنها مستقیم به چشم یک سگ هیولا، سگ که تمام فضای بین سقف و کف را پر کرده بودند، نگاه می کردند. سه سر داشت. سه جفت نورد، چشمان دیوانه؛ سه بینی، تکان دادن و لرزش در جهت آنها؛ سه دهان دردناک، بزاق حلق آویز در طناب لغزنده از زرد زرد.

این کاملا ایستاده ایستاده بود، تمام شش چشم خیره به آنها بود، و هری می دانست که تنها دلیل آن که آنها هنوز مرده بودند، این بود که ظاهر ناگهانی آن را به طرز شگفت آور گرفته بود، اما به سرعت آن را از دست داد، هیچ اشتباهی نبود کسانی که رنج می کشیدند به معنای.

هری به دنبال دستگیره - بین Filch و مرگ، او Filch را گرفته است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.